تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

توان رفتنم که نیست

 

دورتر  از  خود م

 

به فکر زمان بودم

 

گذ شته نهیب می زند

 

بگذار زمان بگذرد ...

 

نه روزگار به فکر من

 

نه من به فکر روزگار

 

غم زمانه  می خورم

 

شکسته ام از این نگار

 

توان رفتنم که نیست

 

ببین حصار زندگی

 

فتاده است به روی تن

 

تنم اسیر و خسته است

 

دلم  شده حصار تن
 
 
( رضا )
 
 
 

تو که صدامو دوس داری

 

تو که صدامو دوس داری
 
حال و هوامو دوس داری
 
خودم که هستم واسه چی
  
خاطره هامو دوس داری
 
 
( ؟ ؟ ؟ )
 
 

تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

 
 
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
 وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره
 قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تورو هر روز دیدنه
 از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می زنه
 تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
 تو مث خواب گل سرخی لطیفی مث خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کنه
 من نیازم تورو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم
 شنیدنه تو مث وسوسه ی شکار یه شاپرکی
 تو مث شوق رها کردن یه بادبادکی
 تو همیشه مث یک قصه پر از حادثه ای
تو مث شادی خواب کردن یه عروسکی
 من نیازم تورو هر روز دیدنه
 از لبت دوست دارم شنیدنه
  تو قشنگی مث شکلایی که ابرا می سازن
 گلای اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
 اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
 برای بردن تو با اسب بالدار می تازن
 من نیازم تورو هر روز دیدنه
 از لبت دوست دارم شنیدنه
 
 
 ( شهیار قنبری )

دیگر ای دوست من ، دوست نداری باشم

 
 

بگذارید ، اگر هم نه بهاری ،  باشم

 

شاعر سوخته  گلهای صحاری باشم

 

می توانم که خودم را بسرایم ، هر چند

 

نتوانم که همانند قناری باشم

 

معنی پیر شدن  ، ماندن مردابی نیست

 

پیرم ، اما بگذارید که جاری باشم

 

کاری از پیش نبردم همه ی عمر ،  ولی

 

شاید این لحظه ی نایافته ،  کاری باشم

 

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست

 

نپسندید   که در لحظه شماری باشم

 

همه ی درد من این است که می پندارم

 

دیگر ای دوست من ،  دوست نداری باشم

 

مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است

 

کاش شایسته ی  این  خاکسپاری  باشم

 

  

  ( محمد علی بهمنی )

 

 

شهوت خورشید را در خواب دیدم

 

ماهی آب زلالم

 

ساده ام صافم زلالم

 

شورش چهل ماه را در آب دیدم

 

شهوت خورشید را در خواب دیدم

 

چشم از هر چه پلیدی بسته دارم

 

عاشقم ، عشق تو را پیوسته دارم

 

زخم قلاب تو بر کامم نشسته

 

زخم هجرت بر دل و جانم نشسته

 

سالها چشمم به در بود

 

عشق تو هر دم به بر بود

 

بی تو رفتم تا ستاره

 

بی تو بشنیدم ترانه

 

بی تو این لبهای بسته

 

منتظر بر تو و قلابت نشسته
 
 
( رضا )
 
 

آدم برفی ، دوستت دارم ...

 
 

باور کنم ! که این فقط یه شعره 

 

هنوز ...

 

خسته ام ،  از زوزه ی باد پائیزی

 

از برف زمستان  ، خسته تر ...

 

حسم را کشته اند ، این دو رفیق

 

جسمم زخمی  رفیق و نارفیق

 

خسته ام ...

 

 آدم برفی ، دوستت دارم ...

 

 

( رضا )

 

 

 

روزی که دل عاشق من تازه نفس بود

 
 

افسوس بر آن عمر گرامی که هدر شد

 

 آن معبد رویایی من زیر و زبر  شد

 

دردا  که تو مرد سفر عشق نبودی

 

افسوس دل غافل من دیر  خبر شد

  

 روزی که دل عاشق من تازه نفس بود

 

در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود

 

حسرت به کف آورد و به خورشید نظر داشت

 

بیچاره عقابی که گرفتار قفس بود

 

 سلام ای چلچراغ قطره های اشک نومیدی

 

سلام ای غم که جای تنگ این دل  را پسندیدی

 

بیا تا پر بگیرد از دل من جغد این کابوس

 

بیا و در کتاب  خاطرات من بخوان افسوس

 

 

  

 (  محمدعلی شیرازی )

 

 

جان سوخت ز داغ دوری یار مرا

 
 

 

جان سوخت  ز  داغ  دوری  یار  مرا

 

افزود  صد  آزار  بر  آزار  مرا

 

من  کشتنیم  کز  او  جدایی  جستم

 

ای هجر به جرم  این  بکش  زار مرا

 

نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم

 

نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم

 

به آزار دلم کوشد دلازاری که من دارم

 

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

 

دلازاری دگر جوید ، دل آزاری که من دارم

 

به خاک من نیفتد ، سایه سرو بلند او

 

ببین کوتاهی بخت نگون ساری که من دارم

 

گهی خاری کشم از پا ، گهی دستی زنم بر سر

 

به کوی دلفریبان ، این بود کاری که من دارم

 

دل رنجور من از سینه  ، هر دم می رود سویی

 

زبستر میگریزد طفل بیماری که من دارم

 

زپند همنشین ، درد جگر سوزم فزون تر شد

 

هلاکم می کند آخر ، پرستاری که من دارم

 

رهی، آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند

 

نداند قیمت یوسف ، خریداری که من دارم

 

 

 

 

(( دفتر عشق ))

دفتر عشق که بسته شد  دیدم منم تموم شدم

خونم حلال  ولی بدون به پای تو حروم شدم

اونی که عاشق شده بود   بدجوری تو کار تو موند

برای فاتح دلت  حالا باید فاتحه خوند

تموم وسعته دلو به نام تو سند زدم

غرور لعنتی می گفت بازی عشقو بلدم

از تو گله نمی کنم از دست قلبم شاکی ام

چرا گذشتم از خودم چرا غرق تاریکی ام

دفتر عشق که بسته شد  دیدم منم تموم شدم

خونم حلال - ولی بدون به پای تو حروم شدم

دوست ندارم چشمهای من  فردا به آفتاب وا بشه

چه خوب می شه  تصمیم تو آخر ماجرا بشه

دست و دلت نلرزه   بزن تیر خلاصو

از اون که عاشقت بود  بشنو این التماسو

 

 

 

 

 

 

(( قصه ی عشق ))

نشسته ام باز کنار تو اومدی سراغم
نگاه تو روشن شبای بی چراغم
صدای من وقتی قصه داره
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
نگاه تو رنگ بوسه داره
لبای من گرم و بیقراره
سکوت شب یه آسمون و یک ستاره
بارون گل شد خواب ستاره
به انتظار بغض ابر پاره پاره
تا قلب آسمون می بارم با تو تنها
فصل من و تو باز رسیده روی ابرها
کنار تو آروم میام پا میزارم
چراغی تو دستت شبا جا میزارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات می بندم
دوباره به این عشق به این دل می خندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره

((قحطی عشق ))

وقتی که گریم می گیره دلم میگه مبارکه
 قدر اشکاتو بدون هنوزچشات بی کلکه
وقتی که گریم می گیره یک آسمون بارونییم
 اما به کی بگم خدا من تو دلم زندونییم
سرمو بالا می گیرم کسی جوابم نمیده
خیلی شبهاست یه رهگذر به گریه هام نخندیده
 چه روز و روزگاریه من و یه دنیا بیکسی
 شدم یه مشت خاطره یه کوره ی دلواپسی
 میخوام تلافی نکنم حرمت دل رو می شکنن
دارن به جرم سادگیم چوب حراجم می زنن
 تو این ولایت غریب دل مرده ها عزیزترن
 قحطی عشق عاشقاست قلب های سنگی می خرن

( ؟؟؟ )

آغاز وبلاگ طرلان / رضا / ترلان


سلام دوستان ... 

من اسمم رضا ست ... طرلان / ترلان ... هم آی دی همیشگی من تو دنیای آی تی ...

اومدم اینجا بنویسم ... برای دل خودم و برای بیاد داشتن همه ی عزیزانی که هر کدام به نوعی

بی من هستند و با من نیستند ... تو این میون  اگه دوست جدیدی هم اومد به لاگم ...

مقدمش رو گرامی داشته و دستش رو به گرمی می فشارم ...