دورتر از خود م
به فکر زمان بودم
گذ شته نهیب می زند
بگذار زمان بگذرد ...
نه روزگار به فکر من
نه من به فکر روزگار
غم زمانه می خورم
شکسته ام از این نگار
توان رفتنم که نیست
ببین حصار زندگی
فتاده است به روی تن
تنم اسیر و خسته است
بگذارید ، اگر هم نه بهاری ، باشم
شاعر سوخته گلهای صحاری باشم
می توانم که خودم را بسرایم ، هر چند
نتوانم که همانند قناری باشم
معنی پیر شدن ، ماندن مردابی نیست
پیرم ، اما بگذارید که جاری باشم
کاری از پیش نبردم همه ی عمر ، ولی
شاید این لحظه ی نایافته ، کاری باشم
همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندید که در لحظه شماری باشم
همه ی درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوست من ، دوست نداری باشم
مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است
کاش شایسته ی این خاکسپاری باشم
ماهی آب زلالم
ساده ام صافم زلالم
شورش چهل ماه را در آب دیدم
شهوت خورشید را در خواب دیدم
چشم از هر چه پلیدی بسته دارم
عاشقم ، عشق تو را پیوسته دارم
زخم قلاب تو بر کامم نشسته
زخم هجرت بر دل و جانم نشسته
سالها چشمم به در بود
عشق تو هر دم به بر بود
بی تو رفتم تا ستاره
بی تو بشنیدم ترانه
بی تو این لبهای بسته
باور کنم ! که این فقط یه شعره
هنوز ...
خسته ام ، از زوزه ی باد پائیزی
از برف زمستان ، خسته تر ...
حسم را کشته اند ، این دو رفیق
جسمم زخمی رفیق و نارفیق
خسته ام ...
آدم برفی ، دوستت دارم ...
( رضا )
افسوس بر آن عمر گرامی که هدر شد
آن معبد رویایی من زیر و زبر شد
دردا که تو مرد سفر عشق نبودی
افسوس دل غافل من دیر خبر شد
روزی که دل عاشق من تازه نفس بود
در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود
حسرت به کف آورد و به خورشید نظر داشت
بیچاره عقابی که گرفتار قفس بود
سلام ای غم که جای تنگ این دل را پسندیدی
بیا تا پر بگیرد از دل من جغد این کابوس
بیا و در کتاب خاطرات من بخوان افسوس
( محمدعلی شیرازی )
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
افزود صد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم
ای هجر به جرم این بکش زار مرا
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دلازاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید ، دل آزاری که من دارم
به خاک من نیفتد ، سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگون ساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا ، گهی دستی زنم بر سر
به کوی دلفریبان ، این بود کاری که من دارم
دل رنجور من از سینه ، هر دم می رود سویی
زبستر میگریزد طفل بیماری که من دارم
زپند همنشین ، درد جگر سوزم فزون تر شد
هلاکم می کند آخر ، پرستاری که من دارم
رهی، آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف ، خریداری که من دارم
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم
خونم حلال ولی بدون به پای تو حروم شدم
اونی که عاشق شده بود بدجوری تو کار تو موند
برای فاتح دلت حالا باید فاتحه خوند
تموم وسعته دلو به نام تو سند زدم
غرور لعنتی می گفت بازی عشقو بلدم
از تو گله نمی کنم از دست قلبم شاکی ام
چرا گذشتم از خودم چرا غرق تاریکی ام
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم
خونم حلال - ولی بدون به پای تو حروم شدم
دوست ندارم چشمهای من فردا به آفتاب وا بشه
چه خوب می شه تصمیم تو آخر ماجرا بشه
دست و دلت نلرزه بزن تیر خلاصو
از اون که عاشقت بود بشنو این التماسو