ماهی آب زلالم
ساده ام صافم زلالم
شورش چهل ماه را در آب دیدم
شهوت خورشید را در خواب دیدم
چشم از هر چه پلیدی بسته دارم
عاشقم ، عشق تو را پیوسته دارم
زخم قلاب تو بر کامم نشسته
زخم هجرت بر دل و جانم نشسته
سالها چشمم به در بود
عشق تو هر دم به بر بود
بی تو رفتم تا ستاره
بی تو بشنیدم ترانه
بی تو این لبهای بسته
باور کنم ! که این فقط یه شعره
هنوز ...
خسته ام ، از زوزه ی باد پائیزی
از برف زمستان ، خسته تر ...
حسم را کشته اند ، این دو رفیق
جسمم زخمی رفیق و نارفیق
خسته ام ...
آدم برفی ، دوستت دارم ...
( رضا )