افسوس بر آن عمر گرامی که هدر شد
آن معبد رویایی من زیر و زبر شد
دردا که تو مرد سفر عشق نبودی
افسوس دل غافل من دیر خبر شد
روزی که دل عاشق من تازه نفس بود
در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود
حسرت به کف آورد و به خورشید نظر داشت
بیچاره عقابی که گرفتار قفس بود
سلام ای غم که جای تنگ این دل را پسندیدی
بیا تا پر بگیرد از دل من جغد این کابوس
بیا و در کتاب خاطرات من بخوان افسوس
( محمدعلی شیرازی )
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
افزود صد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم
ای هجر به جرم این بکش زار مرا