تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

دیگر ای دوست من ، دوست نداری باشم

 
 

بگذارید ، اگر هم نه بهاری ،  باشم

 

شاعر سوخته  گلهای صحاری باشم

 

می توانم که خودم را بسرایم ، هر چند

 

نتوانم که همانند قناری باشم

 

معنی پیر شدن  ، ماندن مردابی نیست

 

پیرم ، اما بگذارید که جاری باشم

 

کاری از پیش نبردم همه ی عمر ،  ولی

 

شاید این لحظه ی نایافته ،  کاری باشم

 

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست

 

نپسندید   که در لحظه شماری باشم

 

همه ی درد من این است که می پندارم

 

دیگر ای دوست من ،  دوست نداری باشم

 

مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است

 

کاش شایسته ی  این  خاکسپاری  باشم

 

  

  ( محمد علی بهمنی )