گل با صفاست اما ، بی تو صفا ندارد
گر بر رخت نخندد، در باغ جا ندارد
پیش تو ماه باید ، رخ بر زمین بساید
بی پرده گر برآید ، شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ، ای چشم تو طبیبم
بازآ که درد هجران ، بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم ، در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم ، آهم صدا ندارد
گفتم که در کنارت ، جان را کنم نثارت
تیغ از تو گردن از من ، چون و چرا ندارد
هرکس تو را ندارد ، جز بی کسی چه دارد