تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

زمستان است و همه ی بی برفی مرا خواهد کشت

 

بهار نیست ...

بهار باشد هم ، بی برگی مرا خواهد کشت

زمستان است و همه ی بی برفی مرا آزار می دهد

زمستان بی برف ، مثل حال من بی توست

سالها بدون برف زمستان من سر شد

ولی سرما اندوخته ی همه ی عمرم شد

سوز سر ما بر استخوان می ماند

مثل سوز عشق تو در دلم

مثل سردی تو بر تنم

زمستان می رود و روسیاهی به ذغالی می ماند ، که هرگز نداشتم

زندگی ام مانند هزاران هزار ثانیه ، بدون حادثه می میرد

و تنها امید زندگی ام بارش برفی سفید در حیاط خانه ام است

آخ اگر برف ببارد

اگر برفی ببارد

تو را برف شیره ای سپید خواهم داد

سفیدی برف و سردی تو  ، خون رگهایم را سفید کرد ه

خونم سفید

بختم سیاه

در این فصل بی برگی

در این سرمای بی برفی

زبانم سبز

چشمانم سرخ ...

زمستان است و همه ی بی برفی مرا خواهد کشت  

( رضا طاهری

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

خیلی عالی و خوبند نوشته هات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد