شعری از دختر خاله ی عزیزم میترا کرد
بخوان درگوش من شعر رهایی را
تنم از سر به پا گوش است
بگو آن راز بگو آن راز
که ذهنم سخت مخدوش است
من آن راز نهانی را
نیامد از دهان بیرون
گلویش سخت چسبیدم
من او را زنده چالیدم
و ای آوارها یکسر فرو ریزید
شما را گویم ای تک آجران
ای آجران سخت بی وجدان
سر ما را
به ضرب غیرت بی غیرتی هاتان
به درد آرید
که ما راز رهایی را
شنیدیم خوانده ایم اما نمیدانیم
( میترا کرد )
درود بر آقای طرلان خودمون
معلوم شد که شاعری در خونواده ارثی می باشد
واقعآ درسته !! و عالی گفته :
که ما راز رهایی را شنیده ایم . خوانده ایم اما نمی دانیم !!
شاد باشید