عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه بر طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبو لم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار ما نده ام
آنگونه که خواب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش ندیدم حضور ابر
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
( ؟؟؟ )