تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

تنهای ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

اینجا فقط حرف دله ... باورش هرچند مشکله

نفرین بر تو ...

 
 

شبی، دل افگار و تنها در بستر بودم

 

تقویم را هم به بستر کشیدم

 

من وتنهایی و تقویم

 

هر سه در بستر بودیم

 

به تقویم نگاه می کردم

 

برخی روزها را می بوئیدم

 

بعضی برگ هایش را می بوسیدم

 

نفرین بر تو ...

 

برگه ی تقویم هم مرا لعنت می کند

 

تقویمی بدون برگ می خواهم ...

 

( رضا طاهری )

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:08 ق.ظ http://sayehetanha.blogsky.com

سلام رضای عزیز

اگر این تقویم رو پیدا کردی، یکی هم برای من بگیر!

کامنتت رو خوندم. میدونی؟ من واقعاً دارم سعیم رو میکنم. اما خودت هم خوب میدونی که تنها درمان، زمانه!
باید این پروسه رو طی کنم تا به اون چیزی که منظور توست برسم. الان فعلاً‌ به نتیجه ای رسیدم که اون اوایل باید میرسیدم. یعنی به اینکه اون مناسب نبود و دیگه نباید بهش فکر کنم .... شاید روزی به امید دوباره اندیشیدم!

مرسی که برام همیشه آرزوهای قشنگ و زیبا داری. من هم متقابلاً بهترینها رو برات میخوام !

اما ... تو چرا انقدر سیاه می نویسی؟

رضا...ترلان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.rezatarlan.blogsky.com

سلام سایه ی عزیز

ممنون که بهم سر زدی ... داستان این به قول تو سیاه

نویسی ... مفصله ...

عقاب زخمی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ http://elone-eagle.blogfa.com

زندگی تابعی از کوشش بی وقفه ماست
مردگانیم هر آن لحظه که کوشش نکنیم

سلام.
امیدوارم به جای غرق شدن تو مرداب گذشته ها به روشنی فردا نگاه کنی و درکش کنی.
قشنگ می نویسی.
اگه بیای خوشحال میشم.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد