چه زین ماتمسرا دیدم که باشم پایبند اینجا
زبخت بد زهر خار و گلی دیدم گزند اینجا
از آن برداشتم چشم ازجهان و زشت و زیبایش
که جز نادیدنش نقشی ندیدم دلپسند اینجا
به دل صد عقده همچون سرو دارم از سرافرازی
مرا همواره پستی زاید از طبع بلند اینجا
ز لبخند گل این باغ ، ز جور خار دانستم
که صد نیش است ما را در پی هر نوشخند اینجا
به هر جایی که روی آرم به جای نغمه شادی
نمی آید به گوشم جز نوای دردمند اینجا
درین ماتمسرا یک دم ندارم طاقت ماندن
چه سازم رشته عمرم به گردن شد کمند اینجا
" سهی " شرم آید از بیدردی خویشم ، چو می بینم
که می رقصد بشادی بر سر آتش سپند اینجا
ذبیح ا... صاحبکار ( سهی )
سلام رضای عزیز
مهربان. محمد من با مرام بود ولی خوب، منو برای همیشه نمیخواست. این گناه اون نیست! شاید من زیادی متوقع بودم. اگر عکسش رو ببینی، تو هم مثل من دلت به رحم میاد.
خیلی خوش قیافه و معصوم! اما من شیفته ی شخصیتش بودم ... اینجا مجال توضیح نیست...
شاید بعداً
راستی
شعرت بی نظیره ...
و ... خوش بحالت که به این دوری راضی شدی!